یک شنبه 25 دی 1390برچسب:, :: 11:28 :: نويسنده : آرزو زمانی
گاهی احساس می کرد که در انتخابش اشتباه کرده.هروقت با یار صحبت می کرد و جوابی نمی شنید یا برخورد یار در مقابل حرف هایش چیزی نبود که او می خواست این حس تشدید می شد.اوایل فکر می کرد طرز حرف زدنش جالب نیست.آنقدر که سرکوفت بچه بودن را به او زده بود فکر می کرد بچگانه سخن می گوید.اما کم کم دید نه....حتی عوض کردن طرز سخنش هم تفاوتی در یار ایجاد نمی کند.یا بی تفاوتی می دید و یا جوابی غیر مرتبط.احساس می کرد دلتنگی هایش،نیاز به توجهش،دل مشغولی هایش،نگرانی هایش و..... حتی به اندازه سر سوزن هم برای یار اهمیتی ندارد.گاهی تصور می کرد یارش همچون کوهی؛بی تفاوت،سرد و خشن است واین آزارش می داد...... نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |